داستانهای کوتا و بلند جالب

داستانهای زیبا و جذاب ، جالب و خواندنی

داستانهای کوتا و بلند جالب

داستانهای زیبا و جذاب ، جالب و خواندنی

یک روز از زندگی

چه طبیعتی ، وای چه درختایی ، آه اون رودخونه رو نگاه برم سمتش یه دستی به آب بزنم ای وای چی شده.......چرا زمین داره می لرزه ؟......وای این صدا چقدر آشناست ......انگار صدای مریمه مامان.........مامان........پاشو.......پاشو مدرسم داره دیر میشه ..........مامان........مامان باز روز شروع شد. دوباره باید کارای تکراری انجام بدم . چی شده دختر؟ چرا اینجوری بیدارم می کنی ؟ باشه ،باشه بیدار شدم دارم میام دیگه یک روز نشد مال خودم باشه ولی عجب خوابی بود. پاشم برم صبحونه این عالی جنابا رو آماده کنم ،فقط موندم اگه یک روز من تو این خونه نباشم اینا می خوان چکار کنند حتما از گشنگی می میرند . حمید.....مریم....معین.....پاشید بیاین سر میز صبحونتونو بخورید حمید کجا؟ چرا صبحونه نخورده می خوای بری ؟ دیرم شده وقته صبحونه خوردن ندارم ناهار می.... برو خدانگهدار چرا دارم می پرسم ناهار میای اون که هیچ وقت ناهار رو خونه نیست ولی چقدر دلم می خواست کنارم بود و یه ناهار خونوادگی می خوردیم حتی جمعه ها هم کنار هم ناهار نمی خوریم ای بابا این بچه ها کجان ؟ مریم....معین بیان دیگه مریم تو که منو بیدار کردی گفتی دیرت شده پس کجایی پاشو بیا سر میز مامان یه لقمه بگیر دیرم شده می خوام برم سلام پسرم باز که اون تبلت دستت گرفتی ، اول صبحی هم ول کن نیستی ؟ بزار کنار اونو، بیا بشین عین آدم صبحونتو بخور. مامان باز تو به این دوست من گیر دادی من فقط یه چای تلخ می خوام بریز برام دستت درد نکنه . کلا من فقط خدمت کار شونم ،اصلا هیچ توجهی به من ندارند نمی گن منم خسته می شم حالا ببین کی یادشون میاد امروز تولدمه آه مادر کجایی؟ کجایی سرمو بزارم رو شونت تمام خستگیهامو از بین بره؟ ببین اصلا خداحافظی هم نکردند همینجوری گذاشتن رفتن انگار نه انگار منم تو این خونم امروز تولد مامانمه به نظرت یلدا برای مامانم چی کادو بخرم که غافلگیر بشه ؟ نمی دونم ببین مادرت از چی خوشش میاد؟ یلدا با مامان یکبار رفته بودیم بازار از یک مغازه روسری فروشی رد شدیم مامان از یک روسری سبز خیلی خوشش اومده بود خوب برو همونو براش بخر آره ، میای باهم بریم بخرمش؟ باشه بریم الو ...سلام بابا سلام پسرم تو چرا مدرسه نیستی ؟ این زنگ دیگه معلم نداشتیم گفتن بریم خونه ،بابا؟ جانم؟ بابا امروز می دونی تولد مامانه ؟ آره پسرم می دونم خوب واسش چی خریدی ؟ یه چیزی خریدم دیگه ، ای کلک می خوای ببینی من چی خریدم ها؟ نمی گم امشب خودت می بینی . بابا یک ساعت خیلی خوشگل واسه مامان دیدم ولی یکم پول کم دارم میشه بهم قرض بدی ؟ باشه بیا شرکت بگیر راستی بیا بهت پول بدم کیک و شیرینی هم بگیری بعد بیا شرکت با هم بریم خونه. هی همش خونه داری، خونه داری ،خونه داری این ههمه درس خوندم آخرش مجبور شدم خونه نشین بشم اصلا تقصیر خودمه که قبول کردم کاش خواستشو قبول نمی کردم حالا باید بسوزمو بسازم اینا که بهم تولدمو تبریک نگفتن حداقل خودم واسه خودم شعر تولد مبارک بخونم : تولد تولد تولدت مبارک..... وای ساعت چنده؟ غذا نپختم الان این عالی جنابا میان خونه غذا می خوان پاشم برم غذا بپزم یلدا این روسری رو می گفتم چطوره؟ مریم خیلی خوشگله حتما همینو بخر بیا باز یکی از اینا یادشون رفت کلید با خودش ببره کیه؟ سلام مامان ما هستیم در باز کن چی شده حمید اینقدر زود اومده خونه؟ سلام مامان سلام پسرم سلام حمید چی شده امروز زود اومدی خونه؟ اینا چیه دستتون؟ عزیزم امروز روز خاصیه تولدت مبارک باورم نمی شه یعنی شما یادتون بود؟ من اصلا فکرشو نمی کردم ، فکرنمی کردم ....... فکر نمی کردی چی مامان؟ ها؟ فکر کردی ما یادمون رفته؟ مریم اومد مریم زود بگو واسه مامان چی خریدی ؟ اه زرنگی ؟خودت بگو واسه مامان چی خریدی ؟ مامان جونم تولدت مبارک هیچ فکرشو نمی کردم که یادشون باشه چقدر در موردشون زود قضاوت کردم الان چقدر احساس خوشبختی می کنم بهترین عزیزها رو دارم اثر مریم مقدسی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.