داستانهای کوتا و بلند جالب

داستانهای زیبا و جذاب ، جالب و خواندنی

داستانهای کوتا و بلند جالب

داستانهای زیبا و جذاب ، جالب و خواندنی

کد 39

از توی آیینه ای که یک زنجیر کوتاه با یک صلیب جرم گرفته به ساقه اش آویزان بود و بازی میکرد،یک جفت چشم درشت و میشی و یک نصف دماغ باریک و خوش تراش و سر گونه های پن کک زده ای پیدا بود.،و فقط وقتی که از سرعت گیر رد میشد و یا توی چاله ای میخورد،لب گوشتالو و ماتیک خورده اش را هم میدید. -:مستقیم بازم! -:بله،مستقیم!، وقتی که حرف میزد اصلا به او نگاه نمیکرد و چشمهای درشت اش را به خیابان میدوخت. بوی ادوکلن ملایمی در فضای بسته ماشین پخش شده بود و با نگاه هایی که دزدکی به گوشه آینه می انداخت و صورت صاف و چشمهای درشت اش را میدید،شهوتش بیشتر میشد. از ده دقیقه پیش که جلوی بانک به سراغ اش رفته بود تا همین سوال آخری ،هیچ حرفی نزده بود و هر کاری که کرده بود تا او را به زبان بیاورد نتوانسته بود! ((حروم زاده چه عشوه ای هم میاد،میخواد نقش پلمب ها رو بازی کنه!،بعد چل سال چارواداری خر خودمو نشناسم که باس برم بمیرم!،این کار هر روزمه دیگه!،اگه به حرفت نیاوردم که از خودت کمترم!،مهر انگیزم مث تو بود خانوم خانوما،ثریام مث توبود،معصومه ام مث تو بود،تو هم رام میکنم،اونا رو که دوتا چراق قرمز رد نکرده ساختم ولی تو سر سختی یه ذره،بایدم باشی خداوکیلی،معصومه و مهرانگیز که باید بیان کنیزیتو بکنن،سیر به هوس می افته گرسنه به زاری،الله اکبر،به ماه میگه تو در نیا تا من درام!)). -:میگم خانم سیگار اذیتتون نمیکنه یکی روشن کنم؟. -:نه ،راحت باشید!. ((راحتم جیگر طلا،تو ناراحت نباشی،نمی خوام سیگار پونصد تومنیمو ببینی و ضایه شم والا حتما بهت تعارف میکردم از اون لبای آتیشیت پیداس که سیگارم میکشی)). شیشه ماشین را کمی پایین زد و دود سیگار را که به آرامی از توی دهانش بیرون می آمد از روی شیشه بیرون کرد. -:میگن نشخوار آدمی زاد حرفه !،ببخشید اگه پرچونه گی میکنم،ولی خیابونا امروز خیلی شلوغه ها! -:آره،دیروز خیلی خلوت تر بود مال اینه که فردا تعطیله!،واسه اونه. -:جدی میگین خانوم!؟،مبارک خوشگل بود آبله ام درآورد!....چیه مگه فردا؟ -:فک کنم میلاد باشه!. -:خل بودیم خل تر شدیم از دست اینا!،پریروز رحلت یکیشون بود!؟. -:اینجوریه دیگه!. -:ای بابا این تعطیلی معطیلیا واسه آدم حسابیاس نه واسه ما که از صب تا شب مث فرفره میچرخیم و آخرشم یه آب باریکه قد دم موش داریم که نمیریم!. نگاه اش را صمیمانه و بی حیا به آیینه دوخته بود وزاق رفته بود توی چشم های میشی اش. -:کلاغ از باغبون قهر کرد یه گردو منفعت باغبون شد!!،به نفع شما شده خانوم که!. -:با منین!؟. -:بله. -:واسه چی؟. -:دیگه تفریح و عشق و حال و ..از این جاها که پولدارا میرن دیگه!. -:شما چطور پولداری آدما رو تشخیص میدین؟!. -:رنگ رخساره خبر میده خانوم !. -:چند سالتونه شما؟ سوال غافلگیری بود و انتظاراش را نداشت،آب دهانش را قورت داد و آیینه را با دستش میزان کرد و لب و چشمش را بیشتر توی آیینه جا داد. -:شما بگین؟چن ساله قیافه ام میخوره؟. -:سی و پنج،شیش!!. -:بس این موهای سفید رو سر و صورتمو نمیبینی خانوم،خوش به حال شوهرتون که اینقده خوش بینین!،چهل و یه سالمه،اول چل چلیمه!!. -:خوب موندین!. ((دیدی!،هر کی یه رگ خوابی داره،گفتم که از مهر انگیزم سمج تر باشه رامش میکنم،نردبون پله به پله!)). -:شما که حدستون درست نبود خانوم اجازه میدید که منم سن شمارو حدس بزنم!؟. -:بفرمایید. -:سی و شش،هفت سال! -:درسته!،خوب حدس زدید!. -:دیدی!؟،راننده جماعت محاله غلط تشخیص بده،چرا چون از صب تا شام با مردم سرو کار داره!. لبخند شبیه خنده ای روی لب های ماتیک خورده و گوشتی زن نقش بست و همان اورا شهوتی تر کرد. ((جان...،بخند،بخند!،خود خودشه ها،ببینم میتونم درستش کنم و یه دلی از عزا درارم ؟!،ولی کاش منم یه همچی زنی داشتم!،چقده خوشگله لامصب،چشاش می ارزه به کبری!)). -:میگم خانوم شما زیاد این مسیرو میرین!؟. -:بله،تقریبا هرروز!. -:میشه یه خواهش بکنم!؟ -:بفرما!. -:هر وقت زنگ زدید بگید کد 39 رو بفرستید!. -:کد 39؟. -:کد ماشین منه،ازتون خوشم اومده،یا میخواین شمارمو بدم هر وقت کار داشتین فی الفور میام!. -:نه نه ممنون همون کد رو به خاطر میسپارم!،این خیابونو دست راست اولین کوچه بپیچید لطفا!!. -:روی دوتا چشم درشتم!!،میگم ها جای دیگه ام اگه میرید وایسم برسونمتون!؟ -:نه مرسی،همینجا کار دارم!. -:نترسین پول نمیگیرم!. -:پول نمیگیری؟...چرا؟. -:خب دیگه محض خاطر شما!؟ -:شما زن دارید دیگه ها؟.. -:اگه بشه اسمشو زن گذاشت اره!،یه جوجه کشی گرفتم که آشپزیم میکنه!!. -:همینجا وایسید!،ممنون!،چقده تقدیم کنم!. -:همینجا،...پول نمیگیرم خانم خوشگله،این بار شما مهمون بودید!،درسته مسافر کشم ولی دستم مث گدای سامره دراز نیست!،تو خونه تون یه چایی بهمون میدادی کفایت میکرد.! -:چشم!،این چهار هزار تومنه،اینم کارتمه،تشریف آوردید چایی هم بهتون میدم!،متاسفانه ویروسش اپیدمیه،ولی مشکل شما زیاد حاد نیست!....خداحافظ. لبخند شهوتباری که روی لب اش مانده بود خشک شده بود و زبانش هم مث وقتی که تریاک زیاد میکشید خشک شده بود، و دوتا دوهزاری کبود توی مشتش بود و روی اسکناس ها یک کارت ویزیت ابی و سفید افتاده بود،.... " دکتر فرانک الم...فوق تخصص روانپزش.....آدر.....تلف.....". اثر محمد یونس
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.