داستانهای کوتا و بلند جالب

داستانهای زیبا و جذاب ، جالب و خواندنی

داستانهای کوتا و بلند جالب

داستانهای زیبا و جذاب ، جالب و خواندنی

ته دنیا کجاست؟

چند ماه دیگه قرار بود پای راستش رو قطع کنند اما اون از این قضیه خبر نداشت ...قلبشم این چند روزه حسابی ریپ میزد اما اون روز مثل بچه ها دستاشو باز کرده بود و از روی جدول های کنار خیابون رد میشد .با خنده بهش گفتم چه خبره تو اسمونا سیر میکنی؟ بپا نخوری به اون هلی کوپتره ...اما جدی جدی داری نور بالا میزنیا ؟ خبریه؟ گفت دارم تمرین میکنم گفتم: نکنه میخوای بند باز بشی ...گفت دیگه ته خطم ...دارم واسه گذشتن از پل صراط تمرین میکنم .گفتم خودم نوکرتم هستم .تا ته دنیا خودم کولت میکنم . گفت مگه میدونی ته دنیا کجاست؟؟؟خندیدم و گفتم نه تو چی؟تو میدونی کجاست؟دستامو گرفت و گفت زمین کاملا گرده پس میتونه همینجایی که وایسادی سر و ته دنیا باشه .میتونه همینجایی که هستیم ته دنیای یکی دیگه باشه یا شایدم اول دنیای خیلیای دیگه ... خندیدم و گفتم حرفای بی سر و ته زیاد میزنی اومد تو اغوشم و چشماشو بست و اروم گفت :ولی سر و ته دنیای من تویی ...اومدم بگم سرو ته دنیای منم تویی مهتاب اما اون دیگه نفس نمیکشید ...داد زدمـــــــــ دنیــــــــــــای من تویـــــــــــــــ مهتاب اما اون هیچی نمیگفت ...هیچی...هیچی نمیگفت...درست مثل همون روزی که ازش خواستگاری کردم ...اروم بود و نجیب و معصوم دیروز مادرم میگفت بیچاره زنت ناکام از دنیا رفت...اما من میگم تو این زمونه مگه کسی هم به کامه ؟ اثر نیلوفر روشن
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.